چه فرقی میکند
می خواهم دلتنگی هایم را
در برابر همۀ چشم ها برهنه کنم
به این امید که شاید بین آنها
چشمهای تو بیقراریم را ببیند....
حروف را کنار هم می چینم
واژه ها را یکی یکی پاک میکنم
دوباره از نو می نویسم
با خودم میگویم چگونه میشود اثری جاودانه خلق کرد ؟
دلم میخواهد چیزی بنویسم که سر ذوق بیاوردت
آنقدر که دلت بخواهد ردپایی از خودت بگذاری
به دنبال کلمات بزرگ نمیروم، ساده میگویم
این حرفها، این خط ها، این خط خطی ها
دلشان برای نوازش نگاهت تنگ است....
بعضے حرفا رو نمیشہ گُفـت ، باید خـورد .. !
ولے بعضے حرفا رو ، نہ مے شہ گفت ، نہ میشہ خورد .. !
مے مونہ ســر دل
میشہ دلتنگے
میشہ بــُــــغــــض
میشہ ســڪـــوت
میشہ هموטּ وقتے ڪـہ خودتم نمیدونے چته... !
معلم گفت: بنويس سياه و پسرك ننوشت معلم گفت: هر چه مي داني بنويس و پسرك گچ را در دست فشرد
معلم گفت: املائ آن را نمي داني؟ و معلم عصباني بود سياه آسان بود و پسرك چشمانش را به سطل قرمز رنگ كلاس دوخته بود.
معلم سر او داد كشيدو پسرك نگاهش را به دهان قرمز رنگ معلم دوخت و باز جوابي نداد.معلم به تخته كوبيدو پسرك نگاه خود را به سمت انگشتان مشت شده معلم چرخاند و سكوت كرد
معلم بار ديگر فرياد زد: بنويس
گفتم هر چه مي داني بنويس
و پسرك شروع به نوشتن كرد ( كلاغها سياهند ، پيراهن مادرم هميشه سياه است، جلد دفترچه خاطراتم سياه رنگ است. كيف پدر سياه بود، قاب عكس پدر يك نوار سياه دارد. مادرم هميشه مي گويد :پدرت وقتي مرد موهايش هنوز سياه بودچشمهاي من سياه است و شب سياهتر. يكي از ناخن هاي مادر بزرگ سياه شده است. قفل در خانه مان سياه است.) بعد اندكي ايستاد رو به تخته سياه و پشت به كلاس
و سكوت آنقدر سياه بود كه پسرك دوباره گچ را به دست گرفت و نوشت تخته مدرسه هم سياه است و خود نويس من با جوهر سياه مي نويسد. گچ را كنار تخته سياه گذاشت و بر گشت معلم هنوز سرگرم خواندن كلمات بود و پسرك نگاه خود را به بند كفشهاي سياه رنگ خود دوخته بود معلم گفت بنشين
پسرك به سمت نيمكت خود رفت و آرام نشست
معلم كلمات درس جديد را روي تخته مي نوشت و تمام شاگردان با مداد سياه در دفتر چه مشقشان رو نويسي مي كردند
اما پسرك مداد قرمزي برداشت و از آن روزمشقهايش را با مداد قرمز نوشت
معلم ديگر هيچگاه او را به نوشتن كلمه سياه مجبور نكرد و هرگز از مشق نوشتنش با مداد قرمز ايراد نگرفت.
و پسرك مي دانست كه :
قلب معلم هرگز سياه نيست
يادمون باشه كه هيچكس رو اميدوار نكنيم بعد يكدفعه رهاش كنيم چون خرد ميشه ميشكنه و آهسته ميميره .
يادمون باشه كه قلبمون رو هميشه لطيف نگه داريم تا كسي كه به ما تكيه كرده سرش درد نگيره
يادمون باشه قولي رو كه به كسي ميديم عمل كنيم .
يادمون باشه هيچوقت كسي رو بيشتر از چند روز چشم به راه نذاريم چون امكان داره زياد نتونه طاقت بياره .
يادمون باشه اگه كسي دوستمون داشت بهش نگيم برو نميخوام ببينمت چون زندگيش رو ازش ميگيري...
یادمون باشه که دل کسی رو نشکنیم. چون دیگه هیچوقت خوب نمیشه...
قلب من چون پرندهی نغمه خوانی که آشیان در نیلوفر آبی ساخته…
قلب من چون درخت سیبیست که در زیر بار میوههای پر آب شاخسارش خم شده…
قلب من چون صدف رنگینکمانیست که بر دریای آرام پیش میراند.
قلب من شادتر از تمام اینهاست زیرا سریری از ابریشم و پرنیان برپا کرده…
قلب من در بطن کبوترها و انارستان سبز، در کنار طاووسهای صد چشم جای دارد، در میان دانههای طلایی و
نقرهای که میدرخشند و در برگهای سیمگون تندیس میآفریند.
“کریستینا رزی”
در تمام مسیر طولانی که خود را همراه آن کرده بودم
تسلیم دوست داشتنهایم شدم و هزاران بار بغض خود را در گلوی خود حبس کردم
تو در دلم جوانه زدی و زیستی اما به خواست من ,و حال من به این زیستن خاتمه میدهم
دل گمراهم بوی عطر عشق تو را ناخواسته و ندانسته به سوی من آورد
فکر میکردم در پاییز هم می توان جوانه زد اما این بار ساقه های محبت در دل من خشک و سیاه شدند
قلب عاشقانه ام را چه بی رحمانه سوزاندی
لحظه های سبز و شیرین مرا چه ناعادلانه به سیاهی و تلخی کشاندی
همیشه بر آن بودم که از عشق زیبایم برای همگان بخونم
و فریاد برآرم که چگونه عاشق دوست داشتنت بودم
اما هرگز این خروش عشق را در دل من باور نداشتی
حالا دیگر شرمگین این دل خود شدم.... براستی چرا تورا ساختم ؟؟؟؟
چرا تورا ساختم ؟
چرا ترانه های عاشقی را برای تو سرودم؟
حال دیگر عشق من خفته است, دستانم دیگر آغوش گرمت را طلب نمی کنند
وای بر من که چگونه در حسرت دوست داشتنت سوختم
وای بر من که چگونه شب و روزم را آلوده ی تو کردم
چه ناگاه بانگ نفسهایت را برایم خاموش کردی
چه ناگاه شیشه ی دلم را با غرورت شکستی
و چه ناگاه مرا در آتش عشق بی فروغت سوزاندی
رهایت کردم,رهایت کردم که دیگر در قفس قلبم اسیرو درمانده نباشی
عشق تو را برای خود یک خاطره ی جاویدانه ثبت خواهم کرد
یقین داشته باش که دیگر سرزمین تشنه ی دلم را با وجود تو سیراب نخواهم کرد
و گلهای زیبای باغچه ی عشقم را دیگر با نگاه تو آبیاری نخواهم کرد
تقدیر را اینگونه برایم رقم زدی می توانست زیباتر از این باشد
غنچه ایی در حال شکفتن باشد اما تو خواهان آن نبودی
دیگر نمی مانم,می روم ,میروم و آن کلبه عاشقی و آن غروب پاییزی را با تمام زیبائیهایش به تو می سپارم
پس رهایش نکن بگذار بپاس عشقی که به تو داشتم این خاطرات برای همیشه زنده بماند
هرگز شوق سفر را با من نداشتی ... و هرگز مرا همراهی نکردی
نمیدانم خانه عاشقی کجاست و به کدامین سو باید رفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست
قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...
در نیمکت های قهوه ای رنگ خاک گرفته به انتظارت نشسته ام
من عاشق دل خسته ام...
هنوز همون چتر صورتی که زیر رقص بارونش نگام میکردی ... همون که میگفتی هزار سال از عمرش میگذره... همون که بزرگترین چتر دنیا بود اما وقتی باهم زیرش میرفتیم کوچیک و کوچیکتر میشد تا مارو به هم نزدیکتر کنه ....
همون چتر صورتی ...
هنوز همون چتر صورتیت کنج اتاقمه . وقتی از درو دیوار اتاقم غم میباره ...
من ....
چترش میشم تا خراب نشه ...
هنوز همون چتر صورتیت کنج اتاقمه.
شاید وقتی بارون اومد به بهونه ی پس گرفتنش ...
برگردی.
رسم زندگی این است
یک روز کسی را دوست می داری
و روز بعد تنهایی
به همین سادگی
او رفته است
و همه چیز تمام شده است
مثل یک مهمانی که به آخر می رسد
و تو به حال خود رها می شوی
چرا غمگینی؟
این رسم زندگی است...
شبـــــــی غمگین،شبی بارانی و سرد
مـــــــرا در غربت فردا رها کرد
بـــــه من میگفت،که تنهایی غریب است
بــــــبین با غربتش با من چکار کرد
تــــمام هستی ام بود و ندانست
کـــــه در قلبم چه آشوبی به پا کرد
و او هــــــــرگز شکستم را نفهمید
اگـــــر چه تا ته دنیا صدا کرد...
در لابه لای برگ های زرد پاییزی به دنبال چه می گردی؟
تو با عشق متولد می شوی ...
بیدار شو، کسی خواهد آمد، کسی که مثل هیچ کس نیست!!
کسی که سبزتر از بهار است، کسی که با آینه ها مهربان است.
او مسافر است، دور است، دور دور...
از پشت پنجره دیدم؛ در باران...کسی می آید!
کسی می آید، کسی که مثل هیچ کس نیست،
کسی مثل شوق رهایی، مثل موج بلنــــد، مثل ابر سفید،
مثل برگ پاییزی، مثل من!
کسی می آید:
می آموزد عشق را، صداقت را، طراوت را. کسی می آید؛
کسی که مثل هیچ کس نیست!...
کسی که وقتی می آید باران می بارد!!
شب سیاه است، همه خفته اند و هوا دلپذیر است،
کسی می آید و هدیه می آورد.
کسی می آید...در باران...می آید!
تو لحن خندههات احساس غم نبود
من عاشقت شدم دست خودم نبود
این خونه روشنه اما چراغی نیست
دنیام عوض شده این اتفاقی نیست
احساس من به تو مابین حرفام نیست
هرچی بهت میگم اونی که میخوام نیست
ما مثل هم هستیم من عاشق و دیوونم
منم شبیه تو پایبند این خونم
این خونه روشنه اما چراغی نیست
من عاشقت شدم این اتفاقی نیست
احساس من به تو مابین حرفام نیست
هرچی بهت میگم اونی که میخوام نیست
زمین و زمان می چرخند
و من هیچ هایم را بی هیچ
می شمارم
..
اندکی صبر
چند تایی گمشده اند
نمیدانم در کدام چرخش از زمین و زمان
رها شده اند از دستهایم
بی آنکه لمسشان کنم
بی آنکه یادشان بیفتم
روزگاری من اگه دیوانت بودم گذشت
شمع من بودی و پروانه ات بودم گذشت
دیگر انروزیکه م.یت دام وخالت دانه بود
من اسیر دام بهر دانه ات بودم گذشت
که زمانی سرخوش از پیمانه ات بودم گذشت
هر روزی خواندمت یار و تو بودی سهم من
اشنا بودی و یا بیگانه ات بودم گذشت
گفت........... با دیگر با نگاری بی وفا
روزگاری من اگر دیوانه ات بودم گذشت
تو رفتی!!!
هیچ از خودت پرسیدی عاقبت این دل عاشق چه میشود؟؟؟
هیچ از خودت سوال کردی به کدامین گناه مرا تنها گذاشتی؟؟؟
کاش لحظه رفتن اندکی تامل می کردی و به گذشته می اندیشیدی به گذشته ای نچندان دور به روز اول آشنایی به قسم هایی که برای هم خوردیم و به قول هایی که به هم دادیم...
تو رفتی!!!
کاش هنگام رفتن تمام مهر و محبتی را که این دل ساده نسبت به تو کسب کرده بود با خود میبردی...
کاش میدانستم صدای چه چه گنجشک ها روزی به پایان میرسد و من تنها می مانم...
تو رفتی!!!
چگونه دلت آمد از دل ساده و قلب مهربانم بگذری قلبی که به عشق تو می تپید و تو آن را تنها گذاشتی...
بعد از تو نه بهار رنگ سبزی برایم دارد نه تابستان برایم معنایی...
تو رفتی!!!
آری تو رفتی و مرا در یخبندان بی کسی ها تنها گذاشتی امیدوارم تنها بمانی نا بدانی با قلب عاشقم چه کردی
کاش تنها بمانی.....!
دلم برای دستای گرمت تنگ شده
ای کاش میشد برگردد ان روزهای زیبا
سری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر
پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!
گاهی حجم دلتنگیهایم آنقدر زیاد میشود . . كه دنیا با تمام وسعتش برایم تنگ میشود . . . !
دلــــــــتـــنــگـــــــــــم . . . !
دلتنگ كسی كه گردش روزگارش به من كه رسید از حركت ایستاد . . . !
دلتنگ كسی كه دلتنگیهایم را ندید . . .
دلتنگ خودم . . . خودی كه مدتهاست گم كرده ام . . . !
وقتـی پَـس از مُـدت هــا بـی خبــری بـی آنکــه سُــراغـی از ایـن دل ِ آواره بِگیــری مـی گــویـی : " دِلــَمـ بـَرایـتـ تَنــگ است یــا مـَـرا بــِه بــازیــ گـِــرفتــه ای . . . یـــا مَعنــی واژه هــایـتــ را خــوبــ نِـمی دانـی . . . "دِلتنگــــیت" ارزانـــی خـــودتـــ...
ﺩﻣـــﻬــﺎ،ﻧــﻤـﯽ ﻓـﻬﻤـﻨــت ﺗـﺮﺟـﻤـﻪ ﺍﺕ ﻣـﯿـﮑـﻨـﻨـﺪ؛ ﺁﻥ ﻫـﻢ ﺑـﻪ ﺯﺑـﺎﻥ ﺧـﻮﺩﺷـﺎن!!
برای خیانت هــــزار راه هــســــت! اما هـیــچ کــــدام به انـــدازه تــــظـــاهـــر به دوست داشتن کــثـیــف نـیـســـت !
تو به من قول دادی یادته؟
به من قول دادی هیچ وقت تنهام نزاری
یادته؟
من هنوز عاشقتم عاشق تویی که خیلی راحت ولم کردی عاشق کسی که براش ارزشی نداشتم
چرااا؟؟؟چرا باید عاشق تو بشم؟مگه تو چی داشتی؟این همه آدم توی این دنیا پس چرا تو؟ چرا تویی که اگه بمیرم هم برات فرقی نمیکنی؟
دلم میخواد فریاد بزنم گریه کنم ولی چه فایده ای داره؟اگه اینکارا رو بکنم تو برمیگردی؟
خدا جون چرا عشق دست از سرم برنمیداره؟خدا خودت دیدی چه قدر منو کوچیک کرد اشکمو در اورد محلم نداد حتی...حتی یه بار نزدیک بود بزنه تو گوشیم ولی من بازم عاشقشم منو دیوونه کم عقل هنوز عاشقشم
خدا تو بگو چیکار کنم؟خودمو بکشم خوبه؟آره؟خدا چرا جوااااابمو نمیدی؟بنده ات داره اینجا تورو شصدا میزنه ولی تو حاظر نیستی جوابشو بدی؟
خدا میبینی تو دستم چیه؟؟تیغه.میخوام خودمو راحت کنم میفهمی؟خدا جون دارم میام پیشت.
خداحافظ عشقم.
تو نمي دوني من چي كشيدم وقتي كه گفتي تو رو نمي خوام باور ندارم كه ديگه نيستي حالا تو رفتي من اينجا تنهام يه شوخي بود و يه قصه ي تلخ وقتي كه گفتي تو رو نمي خوام خيال مي كردم ميخواي بترسم شايد هنوزم باور نكردم چشمای گریون دستای خسته دوری چشمات منو شکسته رنگ اون چشات چشای سیات زنجیر دلت دستامو بسته شاید یه حسود چشممون زده بگو کی مارو تنهایی دیده ولی میدونم تو آسمونم قصه مارو یکی شنیده تو باور نکن هرکی بهت گفت پیشت میمونم باور ندارم که دیگه نیستی تا ته دنیا از تو میخونم
هميشه به من مي گفت زندگي وحشتناک است ولي يادش رفته بود که به من مي گفت تو زندگي من هستي روزي از روزها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه خورشيد در اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا باراني بود و خورشيدي در اسمان معلوم نبود شبي از شبها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه ستاره هاي اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا ابري بود وستاره اي در اسمان نبود خواستم براي از دست دادنش قطره اي اشک بريزم ولي حيف تمام اشکهايم را براي بدست اوردنش از دست داده بودم
يه دختر كوري تو اين دنياي نامرد زندگي ميكرد .اين دختره يه دوست پسري داشت كه عاشقه اون بود.دختره هميشه مي گفت اگه من چشمامو داشتم و بينا بودم هميشه با اون مي موندم يه روز يكي پيدا شد كه به اون دختر چشماشو بده. وقتي كه دختره بينا شد ديد كه دوست پسرش كوره. بهش گفت من ديگه تو رو نمي خوام برو. پسره با ناراحتي رفت و يه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشماي من باش
بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم
هيچكس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نمي شود اگر كسي تو را آنطوركه ميخواهي دوست ندارد به اين معني نيست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد دوست واقعي كسي است كه دستهاي تورابگيردولي قلب تورالمس كند بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است كه در كنار او باشي و بداني كه هرگزبه اونخواهي رسيد
زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشک به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم
سر بروی شانه های مهربانت میگذارم عقده ی دل میگشایم گریه ی بی اختیارم از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
تم بسيار زيبا و عاشقانه Ice Cream Lover كه مناسب براي گوشيهاي سوني اريكسون هست
قابل نصب بر روی گوشی های سونی اریکسون :
K850 | W910 | K530 | T650 | S500 | Z750 | W580 | K810 | W888 | W830
W850 | K800 | W900 | S710 | S700
پسورد : www.p30island.com
دلم برایت تنگ است
بغضی آشنا دارد خفه ام میکند
فکر تو دارد دیوانه ام میکند
نمیدونم چرا نشد در دلت جا بشم
شاید به خاطر اینکه من آنقدر کوچکم که اگر در دلت جا بشم دید ه نمیشم
تو تنها کسی بودی که عاشقش بودم
تو تنها کسی بودی که در کنارش احساس آرامش میکردم
ولی چه فایده؟
چه فایده عشقی که من به تو دارم تو به من نداری
ولی من برایم فرقی ندارد
کجایی عشق زندگیم؟
دلم برایت تنگ است؟
چی میشد چیزی به نام عشق وجود نداشت
چی میشد لیلی و مجنون شیرین و فرهاد وجود نداشتن
چی میشد چیزی به نام احساس نبود
چی میشد اگه کسی عاشق نمیشد
واقعا تاحالا فکر کردین اگه واقعا همچین چیزهایی وجود نداشتن چی میشد؟؟
وقتی قلبمو شکستی چه حسی داشتی
وقتی منو تنها گذاشتی چه حسی داشتی
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
MY LOVE و
آدرس
youandi.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.